دست های بریده را دست خودمان بدهید
قطعه ای که بین دزفولی ها معروف است به ( قطعه دست و پاها ).
خیلی از دزفولی ها از وجود این قطعه و خیلی های دیگر از محل آن بی خبرند.
برای انتشار خبر بخدا منت کشی کردیم. دست کوتاه ما که به رسانه های پربازدید نمی رسید. آن هایی را هم که می شناختیم تا پارتی مان شوند که یا مطالبمان را دستکاری می کردند و یا بی خیال انتشارش می شدند.
خدا می داند چقدر کانال زدیم تا خبر رسید به رجانیوز.
خبر را اولین بار ( رجانیوز ) با عنوان (اینجا فقط دستهای قلم شده شهیدان مدفون است + عکس) منتشر کرد و پس از آن تابناک با عنوان (یک گلزار شهدای متفاوت در دزفول) و بلافاصله در تمام فضای سایبر و در بیش از 20 خبرگزاری (که در انتهای این پست لینک مطلب در این خبرگزاری ها هست) منتشر گردید.
از کامنت ها و نظرات مشخص بود که وجود چنین مکانی برای همه تعجب آور و حیرت انگیز است. بی نظیر بودن چنین مکانی که سندی دست نخورده و بکر از روزهای موشکباران دزفول بود و همانند یک زباله دانی نگهداری می شد.
روزهای اول انتشار خبر، با خود گفتم : الان است که با دیدن خبر ، مسئولین تکانی بخورند . فکری بکنند . کاری انجام دهند.
با رسانه ای شدن این خبر تحت فشار قرار بگیرند. اما زهی خیال باطل . . .
انتظارمان هیچ فایده ای در بر نداشت و هیچ کس را کک هم نگزید.
ما ماندیم و حوضمان . . .
و لبهایی که به ریشمان لبخند می زد.
و خبری که به فراموشی سپرده شد.
مثل خیلی دیگر از خبرها و اتفاقات و ارزش ها و یادگارهای هشت سال حماسه و ایثار.
مثل درد شیمیایی ها ، آنانکه اکسیژن شان را هم باید بخرند.
مثل اشک مادرهایی که آرزوی بازگشت چند کیلو استخوان شاخ شمشادشان را با خودشان می برند زیر خاک
مثل کمر خم شده پدرهای شهدا
مثل سنگ قبرهای خاک گرفته بی زائر
مثل کبودی های صورت و بدن بچه های جانبازان اعصاب و روان از کتک هایی که از بابای مهربان می خورند و مادری که این وسط حائل می شود بین شوهر و فرزند و او هم از مشت و لگدها بی نصیب نیست
مثل اشک هایی که چند دقیقه بعد که قرص ها اثر کرد همه با هم می ریزند و بوسه هایی که بر کبودی ها مرهم می گذارد.
مثل وصیت نامه هایی که فکر کردند نصیحت است.
من اشک جلو چشمانم را گرفته است و دیگر مانیتور را نمی بینم. سخت است که بنویسم : ای کاش میز جلو چشم برخی ها را نمی گرفت تا حقیقت را ببینند. تا ببینند مدیون که هستند.
بترسیم از دست های قطع شده مدفون در آن قطعه روزی که در پی عباس می آیند.
بترسیم از انگشتان مدفون شده ای که روزی شکایت نامه علیه ما بنویسند.
بترسیم از پاهایی که شکوه کنند از پاهایی که راه آنان را نرفت.
ولی افسوس که نمی ترسند آنها که باید بترسند.
آخر اگر بترسند ، پس میز چه می شود. آخر برخی با میز عزیز هستند. میز برود . . . همه چیز رفته است.
و اما اینک پس از یکسال از بیخیالی بی خیالان آمده ام یک حرف بزنم :
فقط یک حرف.
مسولین عزیز شهرم.
اینبار هیچ درخواستی از شما نداریم.
یک سال فرصت کمی نبود برای دانستن و اندیشیدن. اگر می خواستید کاری انجام دهید ، تا بحال انجام داده بودید.
همان امامی که عکسش بالای میز شماست فرمود :
اگر مسئولین کوتاهی و مماشات کردند، ملت انقلابی خود اقدام کند.
پس به تأسی از حرف امام راحل
من فقط یک خواهش دارم . فقط
همین و بس.
متولی این قطعه هر ارگان و سازمانی که هست ،
شهرداری است یا بنیاد شهید یا فرمانداری یا هر نهاد دیگر
مجوز و مسئولیت طراحی و ایجاد یک یادمان ساده بر روی این قطعه و حفظ و جلوگیری از ازبین رفتن این قطعه را به وبلاگ نویسان ارزشی و بسیجیان سایبری دزفول بسپارید.
بودجه هم ندادید ، ندادید.
ما خودمان فکری می کنیم.
اما فقط پا توی کفشمان نکنید و چوب لای چرخمان.
فقط یک مجوز بدهید.
دست های بریده را دست خودمان بدهید